وقتی هاليوود ننگ را به افتخار تبديل میكند/نمايی نزديك از زندگی مشقت بار بردگان سياه
فيلم مك كوئين در بستري از زندگي رو به پيشرفت با انگارههاي گذشته همچون برده داري توامان است. در اين ميان قشر سياه پوست نيز به عنوان يك انسان سعي دارد خود را از اين بردگي و سياه روزي نجات دهد. به هر جهت انسان موجودي رو به تكاملي است و اين حس پيشرفت در سياهان با يك نوع فرار از حقارت و تحقير توامان است.
فيلم مك كوين درواقع حاوي نكات عميقي در اين زمينه است. اين فيلم به درون زندگي سياه پوستاني راه يافته است كه طعم تلخ بردگي و عدم مالكيت بر جان و بدن و ... خود را تجربه كرده اند. نگاهي به افرادي كه فرهنگ خود را دارند و انسان هستند و داراي تعقل و از سوي ديگر در جامعه در حال مدرن شدن گرفتار رنگ پوستشان شدهاند كه آنها را آزار ميدهد. از ديگر سو شاهد توحش سفيد پوستان در مقابل هستيم. توحشي كه اگرچه با حضور شخصيت « باس»، سفيد پوستي كه طرفدار صلح و انسانيت است و نقش آن
را « برد پيت» بازي مي كند، كمي از شدت آن كاسته مي شود اما با وجود تحكم همين سفيد پوستان سات كه دنياي سياه پوستان همانند رنگ پوستشان سياه است. از اين روست كه واكنش ها در اين دو قشر كمي با تلخ كامي همراه است. سياهان كه هنوز سعي دارند جايگاه اجتماعي خود را ارتقاء بخشند از نظر به گذشته و يادآوري زندگي شرمآوري كه داشتهاند، خودداري مي كنند و از سوي ديگر سفيد پوستان نيز در مقابل با توجه به توحشي كه در گذشتگان خود نسبت به يك رنگ مي بينند، آنان را ملامت مي كنند. نقطه اتكا فيلم مك كوئين ورود بي تكلف او به زندگي بردههاي سياه پوست است. در اين فيلم نه خبري از قهرمانهاي خيالي است و نه سياه پوستان در حاشيه قرار دارند. از اين جهت فيلم مك كوئين سندي تاريخي از يك دوره سياه از توحش و مدرنيته و تحميق است كه جامعه امريكايي سعي دارد آنرا فراموش كند اما هنوز لايههاي عمده اي از آن در اين جامعه وجود دارد. فيلم مك كوئين در بستري از زندگي رو به پيشرفت با انگارههاي گذشته همچون برده داري توامان است. در اين ميان قشر سياه پوست نيز به عنوان يك انسان سعي دارد خود را از اين بردگي و سياه روزي نجات دهد. به هر جهت انسان موجودي رو
به تكاملي است و اين حس پيشرفت در سياهان با يك نوع فرار از حقارت و تحقير توامان است. اين موضوعي است كه در نگرش سياهان به زندگي بسيار مشهود است. به طور مثال نويسنده سياه پوست ،جميز بالدوين خاطرههاي دوره جوانيش را اينطور توضيح مي دهد: « ما را هميشه با چنان شدتي مي ساييدند و براق مي كردند كه گويي اميدوار بودند لكه سياه پوستمان پاك شود. من فكر مي كنم كه كودكان سياه پوست يا لااقل نسل من، زودتر و دردآورتر از هر كودك ديگري با صابون آشنا شدند.» چنان كودكي به سرعت در مي يافت كه پوست او يك داغ ننگ فردي است. اگر هم آنرا مي پذيرفت احتمالا از نظر رواني اعتماد به نفس پيدا نمي كرد. اگر آنرا قبول نمي كرد مي بايست بيش از حد لازم پرخاشگر باشد.
دیدگاه تان را بنویسید