انگار عشق خونم را عوض کرده بود
عرض کرده بودم: «درست که نسب درستی ندارم، تنم سیاه است و رایحهی بدی دارد، اما منتی بر من بگذارید تا بهشتی شوم و تنم رایحهای نیکو بگیرد.» حالا از رود خون جاری از زخمهام، عطر گل محمدی برمیخیزد. انگار کسی خونم را عوض کرده است ...
 
     
                                                             
                         
                         
                     
                     
                    
دیدگاه تان را بنویسید